شاهزاده خوشبخت
مجمسه ای در میدان شهر روی سکوی بلندی قرار دارد. مجسمه ای از طلا ، یاقوت و زمرد. مجسمه از بالای سکو خانه های حومه ی شهر را می بنید و فقری که در بین آن خانه ها موج می زند. مجسمه بی عدالتی و اختلاف طبقاتی را می بیند و چاره ای جز گریستن ندارد.
مجسمه می داند اینهمه فقر و فاقه نتیجه بی عدالتیهای اوست در زمانی که شاهزاده ای زنده بود.
در این میان یک پرستو از کوچ زمستانه جا میماند و برای گذران شب به مجسمه پناه میاورد و داستان آن دو از همینجا آغاز می شود.
این خلاصه ای است از نمایشنامه " شاهزاده خوشبخت" به قلم علیرضا دهقانی که در انتشارات ساتراپ به چاپ رسیده است.
درباره این سایت